خــاله در تمامی عکسها خندیده است، هیچ عکسی از خاله وجود ندارد که خاله در آن نخندیده باشد؛ اصلا خاله به دوربین حساس بود. دوربین را که ميدید خندهاش شروع میشد: اول تا عکاس دوربیناش را دربیاورد و آماده عکاسی کند نرمنرم میخندید و بعد که میفهمید قرار است عکاس از او عکس بگیرد لبخندش به خنده تبدیل میشد و پقی می زد زیر خنده. غالبا تلاشهای ما برای این که خاله بتواند خندهاش را پنهان کند بینتیجه میماند و خاله هیچوقت نتوانست خندهاش را در برابر دوربینهای عکاسها کنترل کند. حتی وقتی خاله را برده بودند آتلیه تا عکس پرسنلی سهدرچهار بیاندازد هم میخندید؛ دوربین را که دیده بود تا نیم ساعت خندیده بود. عکس سهدرچهاری که از آن روز گرفته و توی کیف مادربزرگ هم یک نسخه از آن موجود است هم نشان میدهد که تلاشهای عکاس برای پنهان کردن خنده خاله بینتیجه مانده و خاله هرطوری هم که شده نتوانسته از آن لبخند جلوگیری کند.
بنابر این، هر عکسی از خاله توی آلبوم ما است، خندهای بر روی لبهای خاله دوخته شده است. خاله، شکستخوردهترین زنی است که در عکسها میخندد.
ما سالها است که با خندههای خاله در عکسها زندگی ميکنیم بی آنکه از اندوه خاله سردربیاوریم. بیآنکه بدانیم پشت این خندههای از تهدل، اندوهی به بزرگی بشریت پنهان بوده؛ ما سالها است که گول خندههای خاله در عکسها را خوردهایم. عکسها گاهی وقتها به ما دروغ ميگویند. عکسها خیلی وقتها به ما دروغ میگویند.
+ نوشته شده در ساعت   توسط احسان حسينی نسب
|